چقد عوض شدیم
چه زود گذشت...!
چقد خودمونو اذیت کردیم بیخودی
البته تقصیر ما دوتا نبود
ما هیچوقت نمیخواستیم همو اذیت کنیم
به هر حال
خدا رو شکر که گذشت...
باران که می بارد ،تمام کوچه های شهر پر از فریاد من است،که می گویم:من تنها نیستم،تنها منتظرم...
چه زود گذشت...!
چقد خودمونو اذیت کردیم بیخودی
البته تقصیر ما دوتا نبود
ما هیچوقت نمیخواستیم همو اذیت کنیم
به هر حال
خدا رو شکر که گذشت...
ﺑَﻌﻀﯽ ﻭَﻗﺘﺎ ﺑﺎﯾَﺪ ﻣِﺜﻪ ﻣَﻦ ﺗَﻨﻬــــــﺎ ﺑﺎﺷﯽ،
ﺗَﻨﻬﺎﯼِ ﺗَﻨﻬﺎ ...
ﻫِﯽ ﺍﻫَــﻨﮓ ﮔﻮﺵ ﺑِﺪﯼ،
ﻓـِﮏ ڪٌﻨﯽ، ﻫَﻤﻪ ﭼﯿﻮ ﺑِﺮﯾﺰﯼ ﺗﻮ ﺧﻮﺩِﺕ
ﺗﺎ ﻣَﺮﺯِ ﺍِﻧﻔِـــﺠﺎﺭ ﺑِﺮﯼ ...
ﺍﻭﻧﻮَﻗﺖ ﺩَﺭِ ﺍﺗﺎﻗـﻮ ﺑﺎﺯ ڪٌﻨﯽ ﺑﺎ ﻫَﻤﻮﻥ ﻟَﺒﺨـــــﻨﺪ ﻣَﺴﺨَﺮﮦ
ﻫَﻤﯿﺸِﮕﯽ
ﻭﺍﻧٌﻤﻮﺩ ﮐٌﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯽ ﺧﻮﺑﻪ ..ً.
بازی تمام شد...!
توبردی،،،
حالا نقابت را بردار
بگذار ببینم،زندگی ام را به که باختم...
ﺯﻥ ﺑﺎﺱ ﺍﺯ ﺁﻗﺎﺷﻮﻥ ﺣﺮﻑ ﺷِﻨَﻮﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ . . .
ﺗﺎ ﺁﻗﺎﺷﻮﻥ ﮔﻔﺖ : ﺑﺮﻭ ﺑﻤﯿﺮ
ﺑﮕﻪ : ﭼَﺸــــــــﻢ
ﺣﺎﺿﺮ ﺷﻮ ﺑﺮﯾﻢ ، ﻣﻦ ﺑﺪﻭﻥ ﺁﻗﺎﻡ ﺟﺎﯾﯽ ﻧﻤﯿﺮﻡ!
دلتنگی...
همون مکثی،،،
که رو اسمش می کنی
وقتی شماره های گوشیت رو بالا و پایین می کنی...
تختی که دیروز صبج خالی شد...
و قلبی که دیگر روی تکرار نیست...
و هوادارانی که دیگر نمی توانند نگرانت شوند...
و صدایی که تا ابد جاودانه می ماند
خدا حافظ مرتضی...
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
این خاک بوی تشنگی و گریه میدهد
گفتند:”غاضریه” و گفتند “نینوا” ست
دستی کشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: “کربلاست
توفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزههاست
یحیای اهل بیت در آن روشنای خون
بر روی نیزه دید سر از پیکرش جداست
توفان وزید، قافله را برد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در “منا”ست
باران تیر بود که میآمد از کمان
بر دوش باد دید که پیراهنش رهاست
افتاد پرده، دید به تاراج آمدهست
مردی که فکر غارت انگشتر و عباست
برگشت اسب از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید که در آسمان عزاست
مریم سقلاطونی
گنجشکک به خدا گفت:
لانه ی کوچکی داشتم ،
آرامگه خستگی ام،سرپناه بی کسی ام،،،
طوفان تو آن را از من گرفت.
خدا گفت:
ماری در راه لانه ات بود،
تو خواب بودی،
باد را گفتم لانه ات را واژگون کند،
تو از کمین مار پر گشودی.
چه بسیار بلاها که از تو به واسطه ی محبتم دور کردم
و تو ندانسته به دشمنی ام بر خواستی...
گنجشکک گفت:
وا...! پس چرا زودتر نگفتی ...؟!
موضوع انشاء:خوشبختی...
به نام خدا
خوشبختی یعنی اینکه قلب پدر و مادرت بتپه...!
پایان
امام مهدی(عج) می فرمایند...
به شیعیان و دوستان ما بگویید،
که خدا را قسم دهند به حق عمه ام حضرت زینب(س)
که فرج مرا نزدیک گرداند...
دوستان ترو خدا دعا کنید هر چه زودتر حجت خدا (عج) ما رو لایق بدونه وظهور کنه،
بخدا دعا واسه ظهور خیلی تاثیر داره و ظهورو جلو میندازه،
هیچ تا حالا با خودتون فکر کردید که کی قراره کمک حضرت کنه؟
هیچ به این فکر کردید که تو کشورای اطراف ما چه خبره و دلیلش چیه؟
بابا معنی ظهور این نیست که بنشینیم ی جا تا حضرت بیاد
اگه حضرت اینجوری ظهور می کرد خب چرا واسه آدمای قبل از ما نیومد
یا حتی چرا واسه بعدیا نیاد اونام به اندازه ی ما حق دارن یا حتی بیشتر از ما،
حضرت که عاشق چشو ابروی ما نیست،
اون منتظر ماست تا بلکه کاری کنیم و ما بریم طرفش،این یعنی انتظار...
این همه عشقو عاشقی های غلط تهش قراره به چی ختم شه که انقدر هممونو دیونه کرده؟؟؟
عاشق چیزی بشید که ارزششو داشته باشه
اگه کسی جوابی داره ،جوابمو بده...
خداوند تعالی می فرماید...
در سه چیز منتظر فرج و گشایش باشید،
اختلاف و درگیری شامیان،پرچم های سیاه،هراس و وحشت در ماه رمضان...
اللهم عجل لولیک الفرج
10مورد از بهترین لحظه ها در عمر انسان...!
1-عاشق شدن
2-دادن آخرین امتحان...!
3-تماس از کسی که ،دلتون خییییییلی واسش تنگ شده
4-به شخصی که دوسش دارین نگاه کنین،
و ببینین اونم داشته به شما نگاه می کرده...(این یکی خیییییییلی بیسته!!!!)
5-دوستای قدیمیو خوبت رو ببینی،
و ببینی هیجی بینتون تغییر نکرده
6-لمس انگشتان ی نوزاد تازه متولد شده
7-از خواب بیدار شی و ببینی،
هنوز وقت اضافی واسه خوابیدن داری!!!!(این یکی از اونم بهتره!!!!)
8-ی شب قشنگ تو خیابون قدم بزنی،
و خاطرات قشنگو خوبت رو مرور کنی...
9-وقتی تنهائی،
یه پیام از کسی که دوسش داری،دریافت کنی
10-حس کنی اون کسی که دوسش داری،
به کارات اهمیت میده...
به نظر شما کدومشون از همه بهتره...؟؟؟؟؟؟
خانم . . . شماره بدم . . . ! !
خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوووووووم....شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از
وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر
خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا" اهل این حرفـــــها نبود...این
قضیه به شدت آزارش می داد
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و
مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه
رفت...
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی....!
دخترک
وارد حیاط امامزاده شد...خسته... انگار فقط آمده بود گریه کند...
دردش گفتنی
نبود....!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد...وارد حرم شدو کنار
ضریح نشست.زیر لب چیزی
می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن...
چند ساعت بعد،دختر
که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد...
خانوم!خانوم! پاشو سر راه
نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که
باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند...به
سرعت از آنجا خارج شد...وارد
شــــهر شد...
امــــا...اما انگار چیزی شده بود...دیگر کسی او را بد نگاه
نمی کرد..!
انگار محترم شده بود... نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی
کرد!
احساس امنیت کرد...با خود گفت:مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده
باشه!!!! فکر کرد
شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!
یک لحظه به
خود آمد...
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته...!
* اگه خوشت اومد پست مجدد کن *
اینجوری نوشته میشه،،،
.
.
خوابیدی...؟!
ولی باید اینجوری خونده شه،،،
.
.
.
بهت احتیاج دارم...
دختری که پرو نباشه...!
تخس نباشه...!
سرتق نباشه...!
شیطون نباشه...!حاضر جواب نباشه...!
با خنگ بازیاش نخندوندت...!
ازت پاستیل نخواد...!
بدونه حق با توئه ،اما بازم پافشاری کنه!!!
گازت نگیره!!!
گوشیت زنگ میخوره چشاشو 4تائی نکنه تو گوشیت!!!
به حرفات گوش کنه...!
.
.
.
.
بدون دختر نیست ،،،
معلم دینیه....!!!!!!
حرف زیاد است...
اما ،،،
گاهی نمی دانی چه بگویی!.!.!
گاهی فقط باید رفت
چیزی شبیه کم آوردن...
آره بابا من کم آوردم
دیگه خسته شدم
خییییلی دلم تنگ شده
بابا منم آدمم به خدا
می خوام برم خونمون
آخه چقدر آدم درس بخونه تو این دانشگاه ها
دور از خونواده
اونم تو یه شهر دیگه!!!!
ولی خب خدارو شکر امتحانای این ترم دانشگاه ،تموم شدن!!!
من دارم میرم.....!
راستی...
بازی ایران-آرژانتین رو که دیدین ؟!؟!؟!؟!؟
بچه ها خداییش خیییلی مردونه بازی کردن!
سردبیر واشنگتن پست:ممکن است آرژانتین بازی را برده باشد
اما ایرانی ها دل های ما را ربودند...!
ای بلند،سرفراز ایرن من
***من یه ایرانی هستم***
روزی که احساس کردی ،یکی رو از ته دل دوست داری
ولش نکن ،ممکنه دوباره تکرار نشه
آدم وقتی تو سن و سال توئه فکر می کنه همیشه براش پیش میاد
باید ده پونزده سال بگذره ،که بفهمی همون یه بار بوده
و دیگه قرار نیست تکرار شه
و حالت باچیز دیگه ای غیر از اون خوب نمی شه
عشق یعنی حالت خوب باشه...
(فیلم پل چوبی)
در ضمن....
***نیمه ی شعبان مبارک***
همه ی چیز های از دست رفته
یک روز بر می گردند...!
اما درست وقتی که
یاد می گیریم
چطور بدون آن ها زندگی کنیم...
راستی...
***عید مبعث حضرت رسول اکرم(ص)
بر تمامی مسلمانان جهان، مخصوصا شیعیان عزیز ،و خصوصا بازدیدکننده های وبلاگم!!! مبارک***
سلام دوستای گلم......
حالتوووووووووووووووووووووووووووون خووووووووبه....؟؟؟؟
وااااای تا به حال کسی انقد رومو کم نکرده بود و به خاطر دست خطم انقد خجالت نکشید بودم!!!!!
راستشو بخواید شبه جمعه بود و منو دوستام تو اتاق خوابگاه داشتیم واسه امتحانی
که شنبه داشتیم درس می خوندیم(دروغ چرا فقط من داشتم درس می خوندم !!!)
دیدم یه صداهایی از بیرون اتاق داره می یاد...!!!
رفتم ببینم صدای چیه...!
دیدم مسئول خوابگاه و دوستم دارن در مورد جابجایی مصرع و بیت و اینجور چیزا بحث می کنن!!!
منم امتحانمو بیخیال شدم و نشستم پیششون (تو بحثشون شرکت نمی کردم اصلا ،شاعرارو که خودتو می شناسید خیلی زود رنجن،آره جون عمم!!!!)
کم کم داشت حوصلم سر می رفت که یهو دیدم مسئول خوابگاه وسایل خطاطی رو با کلی برگه ی A4 آوردو شروع کردن به نوشتن
منم که از خدا خواسته یکی از اون روانویسا رو که نوکشسون شبیه نی بودو میشد نوکشو عوض کردو برداشتم!
خواستم شروع کنم به نوشتن که روانویسم جوهر تموم کرد
درب جوهرو وا کردم و سرنگ رو پر از جوهر کردم
خواستم روانویسم رو پر کنم که یهو تموم جوهر پاشید رو سرو صورتو دستام که هنوزم بعد دو روز جوهرین و پیرهن شلوارمم که بمامند(مجبور شدم با همون وضعیت تو جشن خوابگاه ها شرکت کنم،اولش می خواستم نرم ولی خب جشن بدون من ی چیزی کم داشت،این شد که رفتم)...!!!
پیش خودم گفتم حالا من که ضایع شدم لااقل بذار ی کار فرهنگی انجام بدم
بهشون گفتم خوشحالم که موجبات خنده و شادی شما رو فراهم کردم!!!!!!(مثه او نفری شده بودم که جلوی ی جمعیتی خورد زمین اونوقت تا خونشون سینه خیز رفت!!!!!!)
ی جمله ای نوشتم که فکر کنم یکی از آهنگای محسن یگانه بود !!!!
باورتون نمیشه انقد بدخط نوشتم که حتی خودمم خجالت می کشیدم نگاش کنم...!!!!
دستمم که می بینید حالو روزشو....!!!
ولی من بر عکس کبری خانوووم بعد اون اتفاق هیچ تصمیم خاصی نگرفتم!!!!!!
نمی دونم چرا یهو به سرم زد این مطلبو بزنم
نمی دونم ...
شاید چون یکی از قشنگ ترین عکسایی که تا به الان دیدم بوده منتشرش کردم
نمی دونم ...
شایدم چون نوشته های روش، قشنگ ترین دلنوشته هائی بودن که تابه حال خوندم
نمی دونم ...
شایدم به خاطر این بود که دلم واسه اون دختری که سرطان امونشو بریده بود و نتونست دوام بیاره،
و الان تو اون دنیا آروم گرفته دلم می سوخت...
که اگه الان زنده بود می تونست......................اصلا ولش کن،بیخیال،
اون دیگه رفته(خدا بیامرزتش)
به هر حال خوشحالم که این مطلبو تونستم بزنم تو وبم
(ببخشید که ناراحتتون کردم،تقصیر من نبود این پست،خیلی پست متفاوتی بود)
منو حالا نوازش کن
که این فرصت نره از دست
شاید این آخرین باره ...
که این احساس زیبا هست
منو حالا نوازش کن
همین حالا که تب کردم
اگه لمسم کنی شاید،به دنیای تو برگردم
هنوزم میشه عاشق بود
تو باشی کار سختی نیست
بدون مرز با من باش
اگر چه دیگه وقتی نیست
نبینم این دمه رفتن ،تو چشمات غصه می شینه
همه اشکاتو می بوسم
می دونم قسمتم اینه...
تو از چشمای من خوندی
که از این زندگی خستم
کنارت اونقدر،آرومم
که از مرگ هم نمی ترسم
تنم سرده ،ولی انگار تو دستای تو آتیشه
خودت پلکامو می بندی و این قصه تموم میشه...
Ebi
حرفی ندارم
فقط از خدا میخوام هرچه زودتر پیداش کنن...
زیاد خوب نباش...!
زیاد دم دست هم نباش...!
زیاد که خوب باشی،
دل آدم ها را می زنی
آدم ها این روزها...
عجیب به خوبی و به شیرینی ،،،
آلرژی پیدا کرده اند...!
در ضمن...
زیاد هم که باشی،
زیادی می شوی(بی خودی خودتو خسته نکن،،،به جون تیلر سوئیفت راس میگم!!!!)...!
(ما که آخرشم نفهمیدیم به چه ساز این آدما باید رقصید!!!!)
واسه خاطر اون مادری که،،،
غم هامونو می شنوه اما از غم هاش چیزی نمیگه...
واسه خاطر اون مادری که،،،
شبا نخوابید تا ما راحت بخوابیم...
واسه خاطر اون مادری که،،،
کهنه پوشید تا ما نو بپوشیم...
واسه خاطر اون مادری که،،،
به بچه هاش با حوصله راه رفتن یاد میده،
اما تو پیری بچه هاش خجالت می کشن ویلچرشو هل بدن...
واسه خاطر اون مادری که،،،
وقتی غذا کمه اولین نفریه که اشتها نداره...
نمی خوام روز زن رو تبریک بگم...!
فقط می خواستم این روز رو به مادر مهربونم تبریک گفته باشم.
مادرم...
اینبار اعتراف نمی کنم،افتخاااار می کنم به داشتن فرشته ای بنام مادر...
ولادت حضرت فاطمه ی زهرا(س)
و همچنین روز مادر مبارک...
***مادر روزت مبارک***
گردنم درد می کند
از همان وقتی که
همه چیز را به گردن من انداختی،،،
دوست نداشتنت را...
بی توجهی هایت را...
رفتنت را...
(خیلی بی انصافی)
شاید انتخاب اول کسی نباشم،،،
اما ...انتخابی بزرگم
شاید ثروتمند نباشم،،،
اما...ارزشمندم
تظاهر به کسی که نیستم نمی کنم،،،
چون... از اینکه خودم باشم راضی ام
شاید به برخی کارهای گذشته ام افتخار نکنم،،،
اما ...به آنچه که امروز هستم ،می بالم
شاید کامل نباشم،،،
اما...نیازی هم به کامل بودن ندارم
مرا همانطوری که هستم بپذیر
یا...
همانطور که از پیشت می روم
تماشایم کن...
من سکوت کرده ام
نه اینکه حرفی برای گفتن ندارم
نه...............
چون حرفهایم بی شمارند
چون درد بسیار دارم
چون دردهایم خاموشند
عجله نکن...
روزی سرنوشت،،،
تمامی حرفهایم را به تو خواهد گفت...
گاهی...
باید نبخشید کسی را
که بارها او را بخشیدی و نفهمید،
تا این بار در آرزوی بخشش تو بماند...
گاهی...
نباید صبر کرد،
باید رها کرد و رفت
تا بداند که اگر ماندی،
رفتن را بلد بوده ای...
تو
تا آخر عمرت درگیر من خواهی بود
و تظاهر می کنی که نیستی
مقایسه ی من ،
و اویی که انتخابش کردی
تو را از پا در خواهد آورد
من
می دانم کجای قلبت را نشانه گرفته ام...!
ای که هستی همه جا مثل نفس
ای که می بالم به تو حتی درون این قفس
تو را به شقایق ها قسم،فراموشم نکن
برایت آرزو کم است تا آرزو کنم
عشق کم است که به پایت ریزم
بوسه کم که نثارت کنم
شب ها را با یادت
روزها را با نامت
و لحظه ها را با عطرت گذر می کنم...
(ببخشید دست خطم زیاد جالب نیست ،شما ببخشید!!!)
***راستی...!
پیشاپیش سال نو مبارک ،
امیدوارم سال خوب و پر از موفقیتی داشته باشین***